اخبار نساجی

یادداشت های یک کاسب خرده پا

نویسنده: شین عزیز منش

من یک کاسبم. دنیارو از پشت پیشخونم نگاه می کنم. منطقم از تو دخل جون می گیره. اونقدر تو حسابم ندارم که بهم بگن میلیاردر. اما شکر خدا دستم هم پیش غریبه دراز نیست. همه چیز می فروشم و همه چیز می خرم. شرعیات و حلال و حرام هم سرم می شه. گفتم که کاسبم: یه کاسب خرده پا. وسط همه چیزهایی که تو مملکت ما امروز اسمش کاسبیه. نه تو کاخم نه تو کوخ. به یه اندازه همه چیز دارم و به یه اندازه واسه همه چیز آرزو. این چیزهایی که قلمی می کنم هم یه جور کسبه. نه حراجه که آتیش بزنم به مالم، نه مال بادکرده است که چکی ردش کنم. آب دنبال چاله می گرده و کاسب دنبال خریدار. این نوشته ها همینه که هست. حالارزق و روزی ما شده این کار. بی عیب و عار. می گیم مگو چیست کار. بسم الله. کاسب ها وقتی کرکره مغازه رو میدن بالازیر لب می گن: الهی به امید تو. کرکره حجره ما هم مثل اینکه داره میره بالا. پس: الهی به امید تو. ان شاءالله که بی حرف پیش کارم بگیره و نشه: حرف پیشکی، مایه شیشکی.

کشک و قرعه کشی
زیر پوش کاپیتان چینی که جینی از بازار کویتی ها می خرم، تو تن. زیر شلوار راه راه چیتی که هنر خیاطی عیاله به پا. ولو شدم رو فرش ماشینی وسط هال، روبه روی ال سی دی ۳۲ اینچی که چند هفته پیش دم جام ملت های اروپا خریدم واسه سرگرمی بچه ها. عیال کارد و سینی گذاشت روبه روم و بچه ها رو خبر کرد که بیان پای بساط هندونه. دیروز از یه طوافی چند تا هندونه برازجونی به شرط گرفته بودم. بچه ها اومدند و عیال با هندونه. پیش خودم گفتم که فیلم تلویزیون عینهو هندونه نبریده می مونه. معلوم نیست چی از توش درمیاد. البت اگه تکراری نباشه. داشتم واسه بچه ها شتری می گرفتم که آگهی ها شروع شد. همشون ختم قرعه کشی گرفته بودند. از حساب بانکی تا رب و سس و پفک و هرچی که بود قرعه کشی داشت. به اینکه جایزه هاش چیه و خدا وکیلی این قرعه کشی ها بی پارتی بازی هست یا نیست، کاری نداریم، الله اعلم. اما بی تعارف جنس اگه جنس باشه و بانک اگه بانک، این همه قرعه کشی عینهو تعارف به آدم سیر می مونه. اگه ماست بند آب قاطی شیر و جوش شیرین قاطی ماست نکنه، مشتری اگه یه کم عقل تو کله اش باشه، پابند در مغازه اش میشه. اما اگه بخواد کشک سه روز مونده رو با قرعه کشی و داد و هوار و تمام و نیم و ربع سکه ببنده به ناف خلق الله که نیم ساعت بعد از خوردن آش رشته آمبولانسم جمعشون نکنه، دست آخر اونی که یه سکه کشکی گرفته مشتری می مونه نه اون صدتایی که از زور دل درد دو روز رو تخت مریض خونه دراز شدن. ماست بند هم که کشکش باد کرده، هی پشت سر هم جایزه قرعه کشی رو می بره بالا. ماست بند ی که با قرعه کشی کشک بفروشه شاید به نوایی برسه اما کشکش هیچ وقت سرزبون ها نمی افته. قصه قرعه کشی هم همینه. تازه حواله کردن این همه مردم به شانس و اقبال، خدا رو خوش نمیاد. از توی هر قرعه کشی فقط دو سه تا آدم با لب خندون باقی می مونند. الباقی اونایی هستن که با لب و لوچه آویزون بابت نبردن اون سکه ها حالشون تا ابد از قرعه کشی گرفته میشه و تمام. یا اونایی که زیر لب زمزمه می کنند: آدم عاقل که واسه شانس این همه سرمایه نمی ذاره. قدیمی ها هر چی گفتند در و گوهره. قصه مشک و عطار که یادتونه؟ این قصه کشک و ماست بند هم همون قصه است.
الباقی بمونه واسه بعد

روزنامه اعتماد، شماره ۲۴۴۳ به تاریخ ۲۵/۴/۹۱، صفحه ۱۶ (صفحه آخر)

اشتراک رایگان سالانه مجله کهن

جهت دریافت اشتراک رایگان سالانه مجله نساجی و فرش ماشینی کهن در فرم زیر ثبت نام کنید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
×