روایتی از عشق به فرش و فرهنگ ایران (ویدیو)
داستان زندگی آقای طاهر صباحی
این کتاب درباره کرمان است. باید آن را مطالعه کنیم. یک بروشور هم از این کتاب موجود است. این کتاب کرمانی را که دیشب از اینجا برداشتیم، در اینجا آوردهایم. شما میگویید که ابتدا باید موضوع را بشناسم و بعد کارم را بشناسم. من دقیقاً برعکس این کار میکنم. میدانی چرا؟ چون من مهم نیستم؛ من فقط یک رهگذرم. همیشه این شعر در ذهنم است که زندگی، رفتن و راهی شدن است. زندگی مانند سفری است، و من مثل یک رودخانهام که در حال سرازیر شدن است. سعی میکنم به دریا بریزم، بی آنکه در صحراهای خشک گم شوم یا آبم بخار شود و از بین برود.
من، طاهر صباحی، متولد ۳۰ تیر ۱۳۱۹ در تهران هستم. مادرم از اهالی باکو و پدرم اهل اردبیل است. من ترکزبانم و به ترک بودنم افتخار میکنم، هرچند در تهران متولد شدهام. مادرم در آخرین روزهای حیاتش که در بستر بیماری بود، وقتی که از ایتالیا به دیدنش میرفتم، دستش را میگرفتم و با هم صحبت میکردیم.
روزی نگاه خاصی به من کرد؛ نگاهی هم شیرین و هم تلخ. به من گفت: «حالا فهمیدم چرا رفتی دنبال این کار.» پرسیدم چطور، مادر؟ گفت: «وقتی بچه بودی، هر وقت گریه میکردی، تو را روی فرش کرمان میگذاشتم و تو با گلهای آن بازی میکردی و آرام میشدی.» نگاه دیگری به من کرد و گفت: «قبل از اینکه با من صحبت کنی، با گلها صحبت کردی، چون وقتی با گلها بازی میکردی، صداهای خاصی از خودت درمیآوردی که نشان از شوق و الهام داشت.»
این الهامها از کودکی همراه من بود. در سن ده یا یازدهسالگی، پدرم ما را به بازار میبرد. نور خورشید که از سقف بازار به دکانهای فرشفروشی میتابید، مرا شیفته میکرد. فرشهای زیبای کاشانی با رنگهای سرخ آتشین را میدیدم و این رنگها به دل و جانم مینشست. مدتی که گذشت، دیدم یکی از این فرشها فروخته شد. به خانه برگشتم، قلکم را که از جنس گل بود شکستم، پولهایش را در دستمالی ریختم و به پدرم دادم و او را وادار کردم که آن فرش را برایم بخرد.
بعدها عاشق ایتالیا شدم. همه پسرعموهایم میخواستند به آلمان یا آمریکا بروند، ولی من همواره به ایتالیا فکر میکردم. با دوستم، که بعدها همکلاسی و همدل من شد، به ایتالیا رفتیم. سالها بعد او پزشک شد، ولی چند سال پیش فوت کرد.
در ایتالیا کتابی درباره قالیهای شرق یا ایران منتشر شده بود. نویسندهی این کتاب یونانیالاصل اما انگلیسی بود. روزی بیرون ایستاده بودم که دیدم تاکسیای ایستاد و او با همسرش پیاده شد. من هم با همسرم بودم. چنان خون به سرم دوید و دیوانهوار به او نگاه کردم. از خودم پرسیدم: «چرا او و چرا نه من؟» عرق سردی بر من نشست. این لحظه بود که جرقهای در ذهنم روشن شد و تصمیم گرفتم حرکت کنم و به خودم گفتم که «تو هم میتوانی». به بازار میرفتم و ضبطصوت همراهم میبردم تا صدای مردم و قالیها را ضبط کنم و از تجربیاتم بهره ببرم.
من دفترچهام را برمیداشتم و کنار پیرمرد تاجری مینشستم که در آن زمان حدود ۵۵-۶۰ ساله بود و من جوانی ۲۴-۲۵ ساله. او از پدر و پدربزرگش برایم داستانها تعریف میکرد. من اسم “شکار شاهان” را برای یکی از قالیهای زیبای موزه “پلدیپتسلی” میلان انتخاب کردم؛ قالیای که زمان شاه اسماعیل صفوی بافته شده بود. این قالی که حدود ۷ متر و خوردهای طول دارد، شاهکاری از دوره صفویه است که من در دیدار از این موزه به آن توجه زیادی پیدا کردم.
زیبایی و عظمت این قالی مرا عمیقاً تحت تأثیر قرار داد و احساسی از کشف و شگفتی در من به وجود آورد. در ابتدا، قالی را بر روی زمین موزه پهن کرده بودند و بازدیدکنندگان به تماشای آن میآمدند. چند نفر از کارشناسان درباره آن تحقیق کرده بودند، اما هنوز ابهت و اهمیت آن در ذهن من جوشان بود. با گذر زمان، هر مطلبی درباره این قالی که پیدا میکردم، با دقت میخواندم و تلاش میکردم بفهمم دیگران چه نظری درباره آن دارند.
سرانجام، تصمیم گرفتم درباره این قالی بنویسم. در چهار گوشه این قالی، صحنههایی از شکار طراحی شده که این هنر و جزئیات باعث شد به عمق بیشتری در تحقیق درباره این اثر ارزشمند فرو بروم. این قالی سفری عجیب را از ایران تا ایتالیا طی کرده است؛ مشخص نیست چگونه به دست واتیکان رسیده و سپس به پاپ پیوس نهم واگذار شده است. در نهایت، قالی به قصر پادشاه ایتالیا منتقل شده و ملکه نیز شیفته آن شده بود. این قالی که در ابتدا تکهتکه و آسیبدیده بود، بعدها ترمیم شد.
در کتابم، فصلی را به برش و تقسیم قالیها اختصاص دادهام. در گذشته، در مواردی قالیها را به دلیل اختلاف یا دعوا تکهتکه میکردند. مثلاً اگر قالی به چندین وارث میرسید و بر سر تقسیم آن نزاع داشتند، تصمیم میگرفتند که هر کدام بخشی از آن را بردارند. این قالی نیز در ابتدا به ۲۲ بخش تقسیم شده بود.
در مرکز قالی، امضایی با این متن به چشم میخورد: «از سعی قیاسالدین جامی بدین خوبی تمام شد. سال ۹۲۹ هجری». اما در تاریخنگاریهای دوره شاه اسماعیل صفوی، ما هنرمندی به نام قیاسالدین جامی نمیشناسیم. با تحقیقات بیشتر متوجه شدم که در موزه بلگراد، در یوگسلاوی سابق، فراگمنتهایی از قالیهایی وجود دارد که امضای «قیاسالدین علی جامی» را دارند. این هنرمند، به احترام نام حضرت علی، نام علی را از امضایش حذف کرده و خود را فقط با نام قیاسالدین جامی معرفی کرده است.
این قالی در هر یک از چهار گوشه، صحنههایی از شکارچیان را به تصویر کشیده است. من در کتابم به هر یک از این شکارچیان و داستان پشت آنها پرداختهام.