اخبار فرش ماشینی

قالی‌بافی از بین رفت، رفت آنچه بر حسین رفت!

 

قالی‌بافی از بین رفت، ابوالفضل شاهی

 

درباره نمایشگاه قالی‌های شاهی در گالری هما

در کودکی ابوالفضل شاهی، تقریبا کنار هر خانه‌ای یک دار قالی برپا بود و تعداد زیادی از مردم از این هنر-صنعت ارتزاق می‌کردند. پس حالا نمایشگاه قالی‌های او در گالری هما را می‌شود مرثیه‌ای دانست برای این مرگ تدریجی. در قالی‌های شاهی از طرح‌ها و نقشه‌های آشنای فرش شهرش خبری نیست. او فرش را با شعر و خوش‌نویسی به عنوان مهم‌ترین هنرهای ایرانی با هم تلفیق کرده و آثاری خلق کرده که خودشان موجودیت خود را زیر سؤال می‌برند.

جابر تواضعی- قالی‌بافی و صنعت فرش دارد نفس‌های آخرش را می‌کشد. این را مردم شهر‌هایی که تا چند سال پیش قالی یکی از اجزای جداناشدنی زندگی‌شان بود، بهتر حس می‌کنند؛ اما فقط هنرمندی مثل «ابوالفضل شاهی» که اهل و ساکن کاشان است، می‌تواند به صدای پای رعب‌آور این مرگ تدریجی واکنش درست و درخوری نشان بدهد. در کودکی شاهی، تقریبا کنار هر خانه‌ای یک دار قالی برپا بود و تعداد زیادی از مردم از این هنر-صنعت و کارهای جانبی‌اش ارتزاق می‌کردند. پس حالا نمایشگاه قالی‌های او در گالری هما را می‌شود مرثیه‌ای دانست برای این مرگ تدریجی.

آیا میدانستید مجله نساجی کهن تنها مجله تخصصی فرش ماشینی و نساجی ایران است؟ نسخه پی دی اف آخرین مجلات از اینجا قابل دریافت است.

قالی‌بافی از بین رفت، ابوالفضل شاهی

در قالی‌های او از طرح‌ها و نقشه‌های آشنای فرش شهرش خبری نیست. او فرش را با شعر و خوش‌نویسی به عنوان مهم‌ترین هنرهای ایرانی با هم تلفیق کرده و آثاری خلق کرده که خودشان موجودیت خود را زیر سؤال می‌برند. قالی‌ها را بر اساس نوشته‌هایش می‌شود به دو دسته تقسیم کرد: یکی کارهایی که جملاتِ ـ به‌قول خودش گهربار ِـ نیچه و اندی وارهول و دیگران رویش خوش‌نویسی شده و دیگری کارهایی که ترانه‌های قالی‌بافان رویش بافته شده است. با وجود این، در همه آن‌ها نوعی طنز زیرکانه و خاص دیده می‌شود، از جنس شعرهایی که قبلا در کتاب‌های «اسفرزه» و «لطفا با دنده سنگین حرکت کنید» او خوانده‌ایم.
فرش چیزی است برای مفروش کردن؛ اما همان‌طور که خود شاهی می‌گوید کسی حاضر نیست روی قالی‌های او پا بگذارد. او به این پارادوکس در طنزنوشته روی یکی از این قالی‌هایش این‌طور اشاره کرده: «تو نمی‌تونی منو بخری و منو زیرنداز خودت کنی. من با بقیه فرق دارم. تو قدر منو نمی‌دونی. نمی‌دونی اگه منو بتونی بخری، حق نداری پا روی قلب من بگذاری. قدر منو بدون. ارزش من زیادتر از اونی است که روی من گذاشتن. منو ارزون می‌خری.»

دیگر اینکه هر جا حرف فرش بوده، حرف دختر قالی‌باف و استادکار هم بوده است؛ تا جایی‌که می‌شود گفت ترانه‌های قالی‌بافان در ادبیات فلکلور و فرهنگ عامه جایگاه مهمی دارند. حالا شاهی با زیرکی این مفاهیم متناقض را کنار هم جمع کرده و برای اولین‌بار رشته کار را به دست خود قالی‌بافان داده تا هر چه دل تنگشان می‌خواهد بگویند؛ نه چیزی را که یکی دیگر کشیده و سفارش داده و برایشان تکلیف کرده است و چه چیزی بهتر از همان شعرها و ترانه‌هایی که موقع بافتن می‌خوانند‌ تا سبک بشوند و داد دل هم از استادکار سنگدل بستانند: «قالی‌بافم قالی‌باف/ خونه نروفته قالی‌باف/ ظرفام نشسته قالی‌باف/ نشینم پشت قالی/ ببافم یادگاری/ ریشه زنم صدا کنه/ اوساکارم نگا کنه/ دسمال پول واکنه/ قالی‌های رنگ و وارنگ/ زیبا و خوب و قشنگ/ شید کردمش تو خونه/ فقط برای نمونه/ چاقو زدم روی دستم/ خون چکیده از دستم/ پیر شدم و پیر شدم/ از بس‌که قالی بافتم/ از ستم روزگار/ هر روز می‌ریم پشت کار/ قالی می‌بافم ریشه به ریشه/ هرچی ببافم تموم نمی‌شه/ ببین چه مرغی بافتم/ چه دمب گرگی بافتم/ اوساکارم کاشیه/ قالی‌ام رفته حاشیه/ رَچ آخری سراومد/ اوساکارم نیومد.»

با این حال از آن دشمنی و تخاصم همیشگی و تاریخی کارگر و کارفرما خبری نیست. درست است که قالی‌باف در ترانه‌اش از حال و روز خودش و سختی‌های روزگار نالیده و اینکه از بس قالی‌ بافته، پیر شده و حتی خون دست بریده‌اش هم روی قالی چکیده، ولی باز هم استادکار و سفارش‌دهنده را مقصر نمی‌داند و انگار نقش تاریخی خودش و او را پذیرفته است. نگاه کنید به ترانه‌ای که روی یکی دیگر از قالی‌ها بافته شده است: «قالی‌بافی از بین رفت/ رفت آنچه بر حسین رفت/ نقاش قالی بی‌کار شد/ حسین حلاج بر دار شد/ فرش ماشینی رفو نمی‌خواد/ دلی نماند، خونی یا شاد/ تاجر فرش هم ورشکست/ نفرین بر چرخ بدمست/ قیچی تیزکن و خامه‌فروش/ رنگرز و چله‌دوان هم روش/ رفتند همه پی دلالی/ نابود شد هنر قالی/ حالا ما ماندیم دست ‌خالی.»

و این یعنی حتی قالی‌باف شاهی به بلوغی رسیده که به چرخه تولید قالی نگاهی فراکل‌نگرانه داشته باشد و فقط خودش را سنگ زیر آسیاب نداند. دیگر در باور او همه قصد استثمارش را ندارند. انگار متوجه شده که صنعت رو به نابودی قالی از سکه افتاده و همه اجزای این چرخه- از تاجر و استادکار بگیر تا نقاش و خامه‌فروش و چله‌دوان و چاقو‌تیزکن- همه در یک وضعیت قرار دارند و باید برای آن‌‌ها هم دل سوزاند.
اما حواستان باشد که اینجا باز هم یک تناقض دیگر اتفاق می‌افتد. درست است که طرح‌ها و ترانه‌های ابوالفضل شاهی، زبان حال بافنده‌هاست و حرف دل آن‌ها رویش ثبت شده، ولی با کمی فاصله می‌بینید که باز در اینجا هم همان سیکل قدیمی مصداق دارد؛ یعنی در مقابل سفارش‌دهنده و نقاش و طراح، بافنده‌ای وجود دارد که مجبور و موظف است چیزی را که برایش تعیین شده ببافد و نه چیزی غیر از آن را. می‌بینید؟ وقتی از این جنبه نمایشی کار دور می‌شویم، این دور و تسلسل دایره‌وار همچنان ادامه دارد و این همان طنز خاصی است که در اغلب کارهای شاهی و حتی مکالمات و محاورات معمولی‌اش هم هست.

بد نیست اگر این ترانه‌ را هم که روی یکی از قالی‌ها بافته شده بخوانید:
«دست حنایی موی سیاه/ صورتی همچون قرص ماه/ ریشه می‌زند بر اندوه/ کباب شود دل سنگ کوه/ که عاشق یک تن و دشمن هزاره/ که لاله در نیاسر بی‌شماره/ کنار سورمه‌ای لاکی است/ چشم‌هات چشمه پاکی است/ کنار گلی بژ بزن/ آتش به این دژ بزن/ خونه خالی‌ها را پر کنم/ شمر و یزید را حر کنم/ مرد به جوهرش مرده/ ایرانی شده حالا برده/ یادم نبود که بی‌جوهری/ چندتا بچه و بی‌شوهری/ به قول شاهین در قفس مانده/ این‌روزها هم می‌گذره/ آدم زنده به امیده/ امید مثل خورشیده/ یا به قول وارث روشنی/ دوزخ شود گلشنی/ گرچه کور و تاریکیم/ اندکی صبر به سحر نزدیکیم.»

 

منبع: کارپتور

اشتراک رایگان سالانه مجله کهن

جهت دریافت اشتراک رایگان سالانه مجله نساجی و فرش ماشینی کهن در فرم زیر ثبت نام کنید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
×